کد مطلب:152117 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:276

آورده شدن قند و چای برای مجلس سوگواری
همسر محترمه ی حاج شیخ علی تاكی شهرضایی كه خانمی مؤمنه و صالحه هستند، این قضیه را در دهه ی محرم 1422 نقل نموده اند:

در حدود پانزده سال قبل، پانزده روز مجلس روضه خوانی و سوگواری در منزلمان برگزار كردیم. روز پانزدهم این مجلس، مصادف با روز چهارشنبه بود. شب


چهارشنبه من به حاج آقا (حاج شیخ علی تاكی) گفتم: خوب است یك نفر برای جلسه ی پنجشنبه بانی شود، تا اینكه روز جمعه را من بانی مجلس شوم و سفره ی حضرت رقیه علیهاالسلام بیندازم.

حاج آقا مخالفت كردند و فرمودند: همین پانزده روز كافی است. من از این مسئله ناراحت شدم و خیلی گریه كردم. در همان شب، در عالم رؤیا دیدم كه سر مقدس حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام در طشت طلا بود و من و حاج آقا مرتب و دست به سینه در مقابل آن طشت نشسته بودیم و به آن سر مقدس نگاه می كردیم. موهای سر مبارك آن حضرت بلند و مشكی بود و محاسن شریفشان نیز مشكی بود.

در این هنگام حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام به حاج آقا فرمودند: «چرا با خانمت دعوا می كنی؟!» سپس به طرف اتاق اشاره كردند و فرمودند: «اینها را نگاه كنید!» ما به آن طرف اتاق نگاه كردیم. در آن جا پر از گونی های قند و پلاستیك های بزرگ چای بود!

در این حال از خواب بیدار شدم و تا صبح گریه كردم و با خود می گفتم: چرا از حضرت امام حسین علیه السلام حاجتی درخواست نكردم؟

در بامداد روز چهارشنبه در حدود ساعت نه صبح، زنگ منزل به صدا درآمد. چون شخص دیگری در منزل نبود، طبق معمول چادر بر سر انداختم و پشت در آمدم. شخصی با صدای هیبت داری، از پشت در فرمود: «سلام علیكم، حاج خانم اینها را بردارید!» در را باز كردم و به داخل كوچه نگاه كردم. هیچ كس در كوچه كوچه نبود! فقط یك گونی بزرگ قند و یك پلاستیك پر از چای پشت در بود، آنها را به داخل منزل كشیدم و در دالان نشستم و شروع به گریه كردم.

هنگامی كه حاج آقا به منزل بازگشتند، به ایشان گفتم، آیا شما بانی برای روضه


خوانی پیدا كرده اید یا خودتان كسی را فرستادید تا قند و چای بیاورد؟ حاج آقا اظهار بی اطلاعی كردند و من دوباره گریه كردم.

به هر حال، آن مجلس روضه را یك ماه و پنج روز ادامه دادیم و پس از آن تا حدود یك سال آن قندها را داشتیم.